کد مطلب:33998 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:173

حکمت متعالی











(هو الاول و الاخر.)[1].

اوست اول و آخر.

امیرمومنان (ع) در خطبه ای كه در آن به بحث صفات خدای متعال پرداخته است می فرماید:

«و اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریك له. الاول لا شی ء قبله و الاخر لا غایه له.»[2].

[صفحه 221]

و گواهی می دهم كه خدایی نیست جز خدای یكتا، كه بی انباز است و بی همتا. آغاز اوست، كه پیش از او چیزی نیست. انجام اوست و نامتهی است.

و آنحضرت در خطبه ی «اشباح» كه از خطبه های شگفت و گرانقدر و درخشان آن حضرت است همین حقیقت را بیان فرموده است.[3].

«الاول الذی لم یكن له قبل فیكون شی ء قبله. و الاخر الذی لیس له بعد فیكون شی ء بعده.»[4].

اولی است، كه آغازی ندارد تا پیش از او چیزی بود و آخری است، كه پایانش نیست تا تصور چیزی پس از او رود.

و نیز فرموده است:

«الاول الذی لا غایه له فینتهی و لا آخر له فینقضی.»[5].

اول است كه نهایتش نیست تا به پایانرسد و اخری ندارد تا سپری گردد.

«الحمدلله الاول فلا شی ء قبله و الاخر فلا شی ء بعده.»[6].

سپاس خدای راست كه اول است و چیزی پیش از او نیست و آخر است و پس از او موجودی نیست.

«الحمدلله الاول قبل كل اول و الاخر بعد كل آخر و باولیه وجب ان لا اول له و بآخریته و جب ان لا آخر له.»[7].

پیش از هر چیزی است كه آن را نخستین انگارند و پس از هر چیزی است كه او را آخرین شمارند، چون پیش از او چیزی نیست، بایست كه او را ابتدایی نباشد و چون پس از او چیزی نیست او را انتهایی نباشد.

«لیس لاولیته ابتداء و لا لازلیته انقضاء. هو الاول لم یزل و الباقی بلا اجل.»[8].

اول او را آغازی نیست و بقای او سپری ناشدنی است. او اول است همیشه و جاودان و پایدار است بی مدت و زمان.

«الاول قبل الاشیاء بلا اولیته و آخر بعد الاشیاء بلا نهایه.»[9].

آغاز همه چیزهاست و او را اولیت نیست و آخر است پس از همه ی اشیا و او را نهایت نیست.

[صفحه 222]

خداوند اول است و آخر و جز او هرچه هست اعتباری است. ذات حق بر هر غاز و ابتدایی تقدم دارد و خداوند ازلی است، اما معنای ازلیت حق فقط این نیست كه او همیشه بوده است. شك نیست كه او همیشه بوده است، اما همیشه بودن یعنی زمانی نبوده كه او نبوده اس. ازلیت حق فوق همیشه بودن است، زیرا «همیشه بودن» مستلزم فرض زمان است و ذات حق علاوه بر اینكه با همه ی زمانها بوده است، بر همه چیز، حتی بر زمان تقدم دارد و این است معنی «ازلیت» تو.[10].

(والظاهر و الباطن.)[11].

و امیرمومنان (ع) فرموده است:

«الحمدلله... الظاهر فلا شی ء فوقه و الباطن فلا شی ء دونه.»[12].

سپاس خدای راست كه آن چنان آشكار است كه چیزی از او آشكارتر نیست و آن چنان مخفی است كه چیزی از او مخفی تر نیست.

هستی او پیداتر از هستی سایر اشیاء است، زیرا كه هستی او به خود پیداست و هستی سایر اشیا بدو هویداست، چنانكه می فرماید: (الله نور السماوات و الارض)[13].

چه نور چیزی را گویند كه به خود پیدا و پیداكننده ی سایر اشیا باشد.


همه عالم به نور اوست پیدا
كجا گردد از عالم هویدا


زهی نادان كه او خورشید تابان
به نور شمع جوید در بیابان[14].


او هم پیداست و هم پنهان است. او در ذات خود پیداست، اما از حواس انسان پنهان است. پنهانی او از حواس انسان از ناحیه ی محدودیت حواس است، نه از ناحیه ی ذات او. در جای خود ثابت شده است كه وجود مساوی با ظهور اس و هر چه وجود كاملتر و قوی تر باشد ظاهرتر است و بر عكس هر چه ضعیفتر و با عدم مخلوط تر باشد، از خود و از غیر پنهانتر است.

برای هر چیز دو نوع وجود است: «وجود فی نفسه» و «وجود برای ما» وجود هر چیزی برای ما وابسته است به ساختمان قوای ادراكی ما و به شرایط خاصی كه باید باشد و از این رو ظهور نیز بر دو قسم است: «ظهور فی نفسه» و «ظهور برای ما».

[صفحه 223]

حواس ما به حكم محدودیتی كه دارد فقط قادر است موجودات مقید و محدود و دارای مثل و ضد را در خود منعكس كند. حواس ما از آن جهت رنگها و شكلها و آوازها و غیر اینها را درك می كند كه به مكان و زمان محدود می شوند، در یك جا هستند و در جایی دیگر نیستند، در یك زمان هستند و در زمانی دیگر نیستند 7 مثلا اگر روشنی همیشه و همه جا به طور یكنواخت می بود قابل احساس نبود، اگر یك آواز به طور م اوم و یكنواخت شنیده شود هرگز شنیده نمی شود.[15].

ذات حق كه صرف الوجود و فعلیت محض است و هیچ مكان و زمان او را محدود نمی كند، نسبت به حواس ما باطن است اما در ذات خود عین ظهور است و همان كمال ظهورش كه ناشی از كمال وجودش است، سبب خفای او از حواس ما است. جهت ظهور و جهت بطون در ذات او یكی است. او از آن جهت پنهان است كه در نهایت پیدایی است، او از شدت ظهور در خفا است.


یا من هو اختفی لفرط نوره
الظاهر الباطن فی ظهوره[16].


حجاب روی تو هم روی تو است در همه حال نهان ز چشم جهانی ز بس كه پیدایی.[17] بنابراین خدای متعال ظاهر است به ظهور اشیا، اما نه همچون ظهور اجسام به وسیله ی نورهای محسوس و نه مانند ظهوری چیزی به چیزی و باطن است در اشیا، نه مانند باطن بودن چیزی در چیزی و با این وصف، ظهور حق تعالی به اشیا از پیدایی هر پدیده ای شدیدتر است و نهان بودنش در اشیا از پنهانی هر محجوب و مستوری تمام تر است. پس خدای سبحان در عین پیدایی نا پیدا و در عین ناپیدایی اش پیداست،[18] همان طور كه در دعای مبارك ماه رجب از امام زمان (عج) بر آن تصریح شده است:

«یا باطنا فی ظهوره و ظاهرا فی بطونه و مكنونه.»[19].

یا آن كه در عین پیدایی اش ناپیداست و در عین ناپیدایی اش پیداست.

این مقام، مقام اسما و صفات فعلیه است كه ظهور به اسما و صفات ذاتیهاست و مرتبه ی تجلی به صفات جلالیه و جمالیه است و این مقام، مقام «معیت قیومیه» است.[20].

(و هو معكم این ما كنتم.)[21].

و هر كجا باشید او با شماست.

و پیشوای موحدان، امیرمومنان علی (ع) فرموده است:

«مع كل شی ء لا بمقارنه و غیر كل شی ء لا بمزایله.»[22].

با هر چیز هست، اما قرین آن نیست و غیر از هر چیز است، اما از آن جدا نیست.

«و انه لبكل مكان و فی كل حین و اوان و مع كل انس و جان.»[23].

و او در هر جاست و در هر زمان و با آدمیان است و با پریان.

«الحمدلله الدال علی وجوده بخلقه و بمحدث خلقه علی ازلیته... و الشاهد لا بمماسه و البائن لا بتراخی مسافه و الظاهر لا برویه و الباطن لا بلطافه. بان من الاشیاء بالقهر لها و القدره علیها و بانت الاشیاء منه بالخضوع له و الرجوع الیه.»[24].

سپاس خدایی را كه به آفرینش خویش بر هستی خود راهنماست و آفریده های نو به نو بر ازلیت وی گواست... همراه هر چیزی است، نه چنانكه آن را بساید و جدا از آن است، نه آنكه مسافتی در میان آید. آشكار است نه به دیدار و نهان است، نه ناپایدار. از چیزها جداست، چه بر آنها چیره و تواناست و هر چیز جز اوست، كه در برابر او خاضع است و بازگشتش به خداست.

خدای سبحان در عین آنكه نامحدود و بیكران است. با هر چیزی هست، اما در او حلول نمی كند. او نامحدود است، ولی با هر محدود هست. او قیم هر محدود است، ولی با هیچ چیز قرین و متحد نیست. اگر با موجودات نباشد، محدود خواهد بود و اگر با موجودات قرین باشد، باز خواهد بود. پس لازمه ی ازلیت حق این كه با هر چیز باشد ولی قرین او نباشد و خارج از هر چیز باشد، ولی جدای از آن نباشد.[25].


حلول و اتحاد اینجا محال است
كه در وحدت دویی عین ضلال است


حلول و اتحاد از غیر خیزد
ولی وحدت همه از سیر خیزد


تعین بود كز هستی جدا شد
نه حق شد بنده، نه بنده خدا شد


وجود خلق و كثرت در نمود است
نه هر چه آن می نماید عین بود است[26].

[صفحه 225]

معیت خداوند معیت قیومت است و او قیوم اشیا است. معیت وجود با موجود مانند معی صاحب سایه با سایه است. وجود استقلالی برای هیچ موجودی متصور نیست و غیر او وجودی نیست مگر به اعتبار و همه چیز وجودی اعتباری دارد.[27].


ما عدمهاییم و هستیهای ما
تو وجود مطلقی فانی نما


ما همه شیران ولی شیر علم
حمله شان از باد باشد دم به دم


حمله شان پیداست و ناپیداست باد
آنك ناپیداست هرگز گم مباد


باد ما و بود ما از داد توست
هستی ما جمله از ایجاد توست[28].

جلوه ها از متجلی جدا نیست، زیرا غیر حق تعالی چیزی نیست. هر چه هست اوست، جلوه هم جلوه ی اوست. البته تصورش مشكل است، ولی پس از تصور تصدیقش آسان است و البته نمی توان مثالی منطبق پیدا كرد.[29].


تو بهاری ما چو باغ سبز خوش
او نهان و آشكارا بخششش


تو چو جانی ما مثال دست و پا
قبض و بسط دست از جان شد روا


تو چو عقلی ما مثال این زبان
این زبان از عقل دارد این بیان


تو مثال شادی و ما خنده ایم
كه نتیجه ی شادی فرخنده ایم


جنبش ما هر دمی خود اشهدست
كه گواه ذوالجلال سرمدست


گردش سنگ آسیا در اضطراب
اشهد آمد بر وجود جوی آب


ای برون از وهم و قال و قیل من
خاك بر فرق من و تمثیل من[30].


امام خمینی (ره) در این باره می فرماید: «اصلا به حسب واقع، غیر حق تعالی چیزی نیست، هر چه هست اوست. جلوه هم جلوه ی اوست. نمی توانیم یك مثال منطبق پیدا كنیم، «ظلل» و «ذی ظل» ناقص است. شاید نزدیكتر از همه ی مثالها، موج دریا باشد، موج نسبت به دریا. موج از دریا خارج نیست. موج دریاست، نه دریا. این موجهایی كه حاصل می شود، دریاست كه متموج می شود، اما وقتی ما به حسب ادراكمان تصور بكنیم كانه به نظر ما می آید كه دریا و موج (دو چیزند، در حالی كه) موج یك معنای عارضی است برای آن. واقع مطلب (این است كه) غیر دریا چیزی نیست، موج همان دریاست، عالم یك موجی است. البته مثال باز هم همان طور است كه قائل گفته است كه «خاك بر فرق من و تمثیل من»، مثال ندارد.»[31].

[صفحه 226]

ما همه موج و تو دریای جمالی ای دوست
موج دریاست، عجب آنكه نباشد دریا[32].


خدای سبحان بر همه چیز احاطه ی قیومی دارد و مالكیت حق تعالی بر موجودات مالكیت ذاتیه ی حقیقیه حقه است كه به هیچ وجه شائبه تباین عزلی در ذات و صفاتش با موجودی از موجودات نیست و مالكیت آن ذات مقدس به همه ی عوالم علی السواء است، بدون آنكه با موجودی از موجودات به هیچ وجه تفاوت كند یا به عوالم غیب و مجردات محیط تر و نزدیكتر از عوالم دیگر باشد، زیرا این امر مستلزم محدودیت و بینونت عزلی شود و ملازم با افتقار و امكان گردد.[33].

(و نحن اقرب الیه من حبل الورید.)[34].

و ما از شاهرگ او به تو نزدیكتریم.

و امیر بیان و پیشوای موحدان علی (ع) فرموده است:

«قرب فنای و علا فدنا و ظهر فبطن و بطن فعلن.»[35].

نزدیك است و دور از دسترس و بالاست و با همه كس. آشكار است و نهان و پنهان است و عیان.

«سبق فی العلو فلا شی ء اعلی منه و قرب فی الدنو فلا شی ء اقرب منه. فلا استعلاوه باعده عن شی ئمن خلقه و لاقربه ساواهم فی المكان به. لم یطلع العقول علی تحدیده صفته و لم یحجبها عن واجب معرفته، فهو الذی تشهد له. اعلام الوجود. علی اقرار قلب ذلی الجحود تعالی الله عما یقوله المشبهون به و الجاحدون له علوا كبیرا.»[36].

در برتری زا همه پیش است و هیچ چیز برتر از او نیست و در نزدیك بودن چنان است كه چیزی نزدیكتر از او نیست. پس نه برتر بودن او، وی را از آفریده اش دور داشته و نه نزدیك بودنش آفریده ها را با او در یك رتبت بداشته. خردها را بر چگونگی صفات خود آگاه نساخته و در شناخت خویش تا آنجا كه باید بر دیده ی آنها پرده نینداخته. اوست كه نشانه های هستی بر او گواه پیداست و زبان دل منكر بدین حقیقت گویاست و از آنچه مشبهان و منكران درباره ی او گویند مبراست.

[صفحه 227]

خدای سبحان در عین حال كه در كمال علو و عظمت است، نزدیك است و این چنین نیست كه در مقام بلند و عالی باشد و در مقام تنزل و دنو نباشد. آن چنان بلند است كه اندیشه هیچ كس به او نمی رسد و آن چنان نازل و نزدیك است كه هیچ چیز از خدا به انسان یاغیر انسان نزدیكتر نیست. او در عین حال كه در مقام علو است و از هر بلندی اعلاست و از هر عالی بلندتر است و علو و بلندی او سابق بر هر اعتلا و علو هر عالی است، با نازلترین موجودات هم هست و به هر موجودی از خود او هم به او نزدیكتر است. چیزی نیست كه خدا به او از خود او نزدیكتر نباشد، زیرا لازمه ی اتطلاق ذاتی و نامحدود بودن، این است. او از هر معلومی، معلومتر و روشن تر است و از هر معروفی، معروفتر و آشكارتر است. لازمه ی نامحدود بودن این است كه جایی از او خالی نباشد و لازمه ی نامحدود بودن این است كه نشود او را آن چنان كه هست وصف كرد.[37].

(لیس كمثله شی ء)[38].

چیزی مانند او نیست.

(سبحان ربك رب العزه عما یصفون.)[39].

منزه ات پروردگار تو، پروردگار شكوهمند، از آنچه وصف می كنند.

سرور مخلصان، امیرمومنان علی (ع) چنین بیان كرده است:

«و اشهد ان من ساواك بشی ء من خلقك فقد عدل بك. و العادل بك كافر بما تنزلت به محكمات آیاتك و نطقت عنه شواهد حجج بیناتك.»[40].

و گواهی می دهم آن كه تو را به چیزی از آفریده هایت برابر نهاد، به تو شرك آورد و شرك آورنده به تو كافر است بدانچه آیتهای محكم تو نازل كرد و حجتهای روشن تو بدان گویاست و بر یكتایی تو گواست.

«من وصفه فقد حده و من حده فقد عده و من عده فقد ابطل ازله و من قال كیف فقد استوصفه و من قال این فقد حیزه.»[41].

آن كه وصفش كرد محدودش كرده است و آن كه محدودش كند او را به شمار در آورده است و آن كه او را به شمار در آورد، ازلیت او باطل كرده است و كسی كه بگوید چون است صفت او را زاید بر ذات شناخته و كسی كه گوید در كجاست او را در جایی محدود ساخته

[صفحه 228]

«اول الدین معرفته و كمال معرفته التصدیق به و كمال التصدیق به توحیده و كممال توحیده الاخلاص له و كمال الاخلاص له نفی الصفات عنه لشهاده كل صفه انها غیر الموصوف و شهاده كل موصوف انه غیر الصفه: فمن وف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثناه فقد جزاه و من جزاه فقد جهله و من جهله فقداشار الیه و من اشار الیه فقد حده و من حده فقد عده و من قال فیم فقد ضمنه و من قال علام فقد اخلی منه. كائن لا عن حدث، موجود لا عن عدم.»[42].

سرلوحه ی دین شناختن اوست و درست شناختن او، باور داشتن او و در درست باور داشتن او، یگانه انگاشتن او و یگانه انگاشتن او، او را بسزا اطاعت نمودن، و بسزا اطاعت نمودن او، صفتها را از او زدودن، چه هر صفتی گواه است كه با موصوف دوتاست و هر موصوف نشان دهد هاز صفت جداست: پس هر كه پاك خدای را با صفتی همراه داند او را با قرینی پیوسته و آن كه با قرینش پیونددد، دوتایش دانسته و آن كه دوتایش خواند، جزء جزءاش داند و آن كه او را جزء جزء داند، او را نداند و آن كه او را نداند در جهتش نشاند و آن كه در جهتش نشاند، محدودش انگارد و آن كه محدودش انگارد، معدودش شمارد و آن كه گوید در كجاست؟ در چیزیش در آرد و آن كه گوید فراز چیزی است، دیگر جایها را از او خالی دارد. همواره بودهاست و از چیزی به وجود نیامده و وجودی است كه سابقه ی عدم برای او نیست.

«ما وحده من كیفه و لا حقیقته اصاب من مثله و لا ایاه عنی من شبهه و لا صمده من اشار الیه و توهمه.»[43].

یگانه اش ندانسته، آن كه برای او چگونگی انگاشته و به حقیقت او نرسیده، آن كه برایش همانندی پنداشته و نه بدو پرداخته، آن كس كه او را به چیزی همانند ساخته و نه قصد او كرده، آن كه بدو اشارت نموده و یا به وهمش در آورده.

[صفحه 229]

هر كه بخواهد خداوند را توصیف نماید قهرا به صفاتی توصیف می كند كه غیر ذات است و اگر صفت غیر ذات باشد، هم ذات و هم صفت محدود می شود، زیرا اگر این وصف كمالی غیر از ذات باشد، یعنی ذات فاقد این كمال است و این كمال در مقام ذات نیست، پس هم ذات و هم صفت محدود می شود و در نتیجه نه این ذات، ذات خدا خواهد بود و نه این صفت، صفت خدا خواهد بود. در توحید خالص، صفات زاید بر ذات نفی می شود:[44] و آن صفتی كه زاید بر ذات و محدود است، خود شهادت می دهد كه غیر از موصوف است، زیرا زاید بر اوست و موصوفی كه فاقد صفت است و بعد متصف به این صفت می شود، خود شهادت می دهد كه غیر از صفت است. بنابراین نمی شود خدا را به صفتهای زاید بر ذات متصف كرد و صفات او هم چون عین ذات است باید نامحدود باشد و هر كه به خدای سبحان اشاره ی عقلی هم بكند، خدا را محدود كرده است و اگر خدا محدود شود، واحد عددی می شود، زیرا هر موجود محدودی، در كنارش یك موجود محدود دیگر هست،این می شود اول و آن دوم. البته اگر مجرد باشد، وحدتش عددی نیست، ولی از وحدت اطلاقی ذات خارج می شود، زیرا كسی كه خدای سبحان را با اوصاف زاید بر ذات متصف كند، خدا را از ازلیت انداخته است و اگر خداوند ازلی نباشد، خدا نیست. لازمه ی آن هستی بیكران ازلیت است و اگر ازلیت نفی شود، حادث خواهد بود.

(قل هو الله احمد الله الصمد)[45].

بگو: اوست خدای یگانه، خدای صمد.

و پیشوای موحدان، علی (ع) فرموده است:

«الاحد لا بتاویل عدد.»[46].

یكتاست ولی نه به معنای یك عددی.

«مستشهد بحدوث الاشیاء علی ازلیته و بما وسمها به من العجز علی قدرته و بما اضطرها الیه من الفناء علی دوامه. واحد لا بعدد و دائم لا بامد و قائم لا بعمد.»[47].

نو پدید بودن موجودات گواه ازلیت اوست و نشان عجزی كه در آفریده ها نهاده، تونایی او را نموده است و به نیست شدنی كه آفریدگان را از آن ناچار ساخته، دلیل آرد كه خود پاینده است. یكی است ولی نه به شمار و همیشه هست و به خود پایدار و بر پاست نه با نگاهدار.

«كل مسمی بالوحده غیره قلیل.»[48].

هر چه را واحد نامند اندك و تنهاست، جز او (كه یگانه است و بر همه فرمانرواست و در عین وحدت بی انتهاست).

«لا یشمل بحد و لا یحسب بعد.»[49].

نه در حدی در آید و نه در شمار آید.

«كل معروف بنفسه مصنوع و كل قائم فی سواه معلول. فاعل لاضطراب آله، مقدر لابجول فكره، غنی لا باستفاده. لا تصحبه الاوقات و لا ترفده الادوات، سبق الاوقات كونه و العدم وجوده و الابتداء ازله. بتشعیره المشاعر عرف ان لا مشعر له و بمضادته بین الامور عرف ان لا ضد له و مقارنته بین الاشیاء عرف ان لا قرین له.»[50].

هر چه به ذات شناخته باشد، ساخته است و هر چه به خود بر پا نباشد، دیگری اش پرداخته. سازنده است، نه با به كار بردن ابزار. هر چیز را به اندازه پدید آرد، نه با اندیشیدن در كیفیت و مقدار. بی نیاز است بی آنكه از چیزی سود برد. با زمانها همراه نیست و دست افزارها او را یاری ندهد. هستی او بر زمانها پیش است و وجودش بر عدم مقدم است و ازلیت او را آغازی نیست و از ازل تا به ابد قائم به خویش است. و با نهادن قوه ی ادراك (در انسان) معلوم گردید كه او را مركزی برای ادراك نیست، چه ذات او با ادراك، چون دیگر صفات او یكی است. و از اینكه برخی آفریده ها را ضد دیگری آفرید، نبودن ضدی برای او دانسته گردید و با ساز واری كه میان چیزها پدید آورد، دانسته شد كه برای او قرینی تصور نتوان كرد.

«یكی دیگر از مسائل توحیدی نهج البلاغه این است كه وحدت ذات اقدس احدیت،

[صفحه 231]

وحدت عددی نیست. نوعی دیگر از وحدت است. وحدت عددی یعنی وحدت چیزی كه فرض تكرر وجود در او ممكن است. هرگاه ماهیتی از ماهیات و طبیعتی از طبایع را در نظر بگیریم كه وجود یافته است، عقلا فرض اینكه آن ماهیت فرد دیرگ پیدا كند و بار دیگر وجود یابد، ممكن است. در این گون موارد وحدت افراد آن ماهیت، وحدت عددی است این وحدت در مقابل اثنینیت و كثرت است. یكی است، یعنی دوتا نیست و قهرا این نوع از وحدت با صفت كمی (قلت) متصف می شود 7 یعنی ا یك فرد نسبت به نقطه ی مقابلش كه دئو یا چند فرد است كم است. ولی اگر وجود چیزی به نحوی باشد كه فرض تكرر در او ممكن نیست (نمی گوییم وجود فرد دیگر محال است، بلكه می گوییم فرض تكرر و فرض فرد دیگر غیر آن فرد ممكن نیست، زیرا بی حد و بی نهایت است و هر چه را مثل او دوم او فرض كنیم یا خود او است و یا چیزی هست كه ثانی و دوم او نیست) در این گونه موارد وحدت عددی نیست، یعنی این وحدت در مقابل اثنینیت و كثرت نیست و معنی اینكه یكی است، این نیست كه دوتا نیست، بلكه این است كه دوم برای او فرض نمی شود.

این مطلب راب یك تمثیل می توان روشن كرد: می دانیم كه دانشمندان جهان درباره ی تناهی یا عدم تناهی ابعاد عالم اختلاف نظر دارند، بعضی مدعی لا تناهی ابعاد جهانند و می گویند عالم اجسام را حد و نهایتی نیست، بعضی دیگر معتقدند كه ابعاد جهان محدود است و از هر طرف كه برویم بالاخره به جایی خواهیم رسید كه پس از آن جایی نیست. مساله ای دیگر نیز محل بحث است و ان اینكه آیا جهان جسمانی منحصر اس به جهانی كه ما در آن زندگی می كنیم و یا ی و یا چند جهان دیگر نیز وجود دارد؟

بدیهی است كه فرض جهان جسمانی دیگر غیر از جهان ما، فرع بر این است كه جهان جسمانی ما محدود و متناهی باشد. تنها در این صورت است كه می توان فرض كرد مثلا دو جهان جسمانی و هر كدام محدود و به ابعادی معین وجود داشته باشد. اما اگر فرض كنیم جهان جسمانی ما نامحدود است، فرض جهانی دیگر غیر ممكن است، زیرا هر چه را جهانی دیگر فرض كنیم، خود همین جهان و یا جزئی از این جهان خواهد بود.

فرض وجودی دیگر مانند وجود ذات احدیت با توجه به اینكه ذات حق وجود محض و انیت صرف و واقعیت مطلعه است، نظیر فرض جهان جسمانی دیگر در كنار جهان جسمانی غیر متناهی است، یعنی فرض غیر ممكن است.

[صفحه 232]

در نهج البلاغه مكرر در این باره بحث شده است كه وحدت ذات حق وحدت عددی نیست و او بایكی بودن عددی توصیف نمی شود و تحت عدد در آمدن ذات حق ملازم است با محدویت او.»[51].

وحدت ذات اقدس احدیت، وحدت حقه ی حقیقیه است و وحدت او همان عظمت و ازلیت او و عدم تصور ثانی و مثل و مانند برای او و وحدت وجود است.


كه یكی هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الا هو[52].


صفحه 221، 222، 223، 225، 226، 227، 228، 229، 231، 232.








    1. قرآن، حدید 3.
    2. نهج البلاغه، خطبه ی 85.
    3. «مسعده بن صدقه» از امام صادق (ع) نقل كرده است كه امیرمومنان (ع) این خطبه را بر منبر كوفه از آن رو ایراد كرد كه شخصی از امام (ع) خواست خدا را آن چنان برایش وصف نماید كه گویی آشكارا او را می بیند تا بر محبت معرفتش افزوده شود. امام (ع) از این سخن درخشم شد و اعلام كرد همه حاضر شوند. مسجد از جمعیت پر شد و امام (ع) همچنان بر آشفته بر منبر رفت و این خطبه ی بی نظیر را ایراد كرد. ر. ك: ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی (الصدوق)، التوحید، صححه و علق علیه السید هاشم الحسینی الطهرانی، مكتبه الصدوق، تهران و كتابفروشی كتبی نجفی، قم، 1391 ق. ص 49.

      آن شخص گمان می كرد كه می شود خدای سبحان را با اوصاف آفریدگان و مفاهیمی كه در آنان است وصف نمود و از امام (ع) چنین درخواستی داشت و از این رو امام (ع) برآشفت. ن. ك: القاضی سعید محمد بن محمد مفید القمی، شرح توحید الصدوق، صححه و علق علیه نجفقلی حبیبی، الطبعه الاولی، موسسه الطباعه و النشر وزاره الثقافه و الارشاد الاسلامی، طهران، 1415 ق. ج 1، ص 249.

    4. نهج البلاغه، خطبه ی 91.
    5. همان، خطبه ی 94.
    6. همان، خطبه ی 96.
    7. همان، خطبه ی 101.
    8. همان، خطبه ی 163.
    9. همان، نامه ی 31.
    10. سیری در نهج البلاغه، ص 65.
    11. قرآن، حدید 3.
    12. نهج البلاغه، خطبه ی 96.
    13. قرآن، نور 35.
    14. محمد بن مرتضی المدعو ملامحسن الفیض الكاشانی، كلمات مكنونه من علوم اهل الحكمه و المعرفه، صححه و علق علیه عزیز الله العطاری، موسسه انتشارات فراهانی، تهران، 1360 ش. ص 8.
    15. ن. ك:همان، ص 9.
    16. ملا هادی السبزواری، شرح منظومه، مكتبه المصطفوی، قم، قسمت فلسفه، ص 5.
    17. سیری رد نهج البلاغه، صص 67 -65.
    18. مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه، ص 10.
    19. رضی الدین ابوالقاسم علی بن موسی ابن طاووس، اقبال الاعمال، الطبعه الثانیه، دارالكتب الاسلامیه، طهران، 1390 ق. ص 646.
    20. امام روح الله خمینی، چهل حدیث چاپ ششم، موسسه ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1374 ش. ص 598.
    21. قرآن، حدید 4.
    22. نهج البلاغه، خطبه ی 1.
    23. همان، خطبه ی 195.
    24. همان، خطبه ی 152.
    25. حكمت نظری و عملی در نهج البلاغه، ص 91.
    26. سعدالدین محمود بن عبدالكریم شبستری، گلشتن راز، به اهتمام صابر كرمانی، انتشارات طهوری، 1361، ش. ص 49.
    27. ن. ك: السید حیدرالاملی، جامع الاسرار و منبع الانوار، با تصحیحات و مقدمه ی هائری كربن و عثمان یحیی، چاپ دوم، انجمن ایرانشناسی فراسنه و شركت علمی و فرهنگی، 1368 ش. صص 312 -308، ملاهادی السبزواری، شرح الاسماء، شرح دعاء الجوشن الكبیر و تحقیق نجفقلی حبیبی، چاپ اول، انتشارات دانشگاه تهران، 1372 ش. صص 412 -411.
    28. مثنوی معنوی، دفتر اول، صص 27 -26.
    29. امام روح الله خمینی، تفسیر سوره ی حمد، چاپ اول، موسسه ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1375 ش. صص 160 -159.
    30. مثنوی معنوی، دفتر پنجم، ص 776.
    31. تفسیر سوره ی حمد، ص 160.
    32. امام روح الله خمینی، دیوان امام،محموعه ی اشعار امام خمینی، چاپ چهارم، موسسه ی تنظیم و نشر اثار امام خمینی،1373 ش. ص 43.
    33. امام روح الله خمینی، آداب الصلوه، چاپ چهارم، موسسه ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1373، ش. ص 270.
    34. قرآن، ق 16.
    35. نهج البلاغه، خطبه ی 195.
    36. همان، كلام 49.
    37. حكمت نظری و عملی در نهج البلاغه، صص 98 -92.
    38. قرآن، شوری 11.
    39. قرآن، صافات 180.
    40. نهج البلاغه، خطبه ی 91.
    41. همان، خطبه ی 125.
    42. همان، خطبه 1.
    43. همان، خطبه ی 186.
    44. ر. ك: صدرالدین محمد بن ابراهیم الشیرازی (صدرالمتالهین)، الحكمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه (الاسفار الاربعه)، مكتبه المصطفوی، قم، 1378 ق. ج 6، صص 118 -110.
    45. قرآن، اخلاص 2 -1.
    46. نهج البلاغه، خطبه ی 152.
    47. همان، خطبه ی 185.
    48. همان، خطبه ی 65.
    49. همان، خطبه ی 186.
    50. همان.
    51. سیری در نهج البلاغه، صص 62 -60.
    52. سید احمد هاتف اصفهانی، دیوان اشعار، به تصحیح وحید دستگردی، چاپ ششم، كتابخانه ی ابن سینا، تهران، 1347، ش. ص 16.